در کلیسای قلبم نواخته شد.
من راهبه دیر تو هستم.
بگو تا معبد چشمانت چقدر راهست؟
صلیب عشق تو گردن آویز من هست.
ای مسیح من،
بگوچگونه،
بر روح مرده من دمیدی
که زنده شدم
و
متولد شدم با درد عشقت
و
از پیله تنهایی ام بدر آمدم.
بگو،
با من سخن بگو
آنسان که ناقوس ها نواخته می شوند؛
آنسان که آتشکده ها روشن می شوند؛
آنسان که حرم ها با گلاب شسته می شوند.
آنسان سخن بگو ،
آنسان،
من روشن می شوم،
نواخته می شوم،
و شسته می شوم.
شاعر: اکرم (قلمدون)
درباره این سایت